Buddha Box |
|||
|
|
| |
20050418
" میان تصور درد و موجودی که خون از زخمش می رود و درد می کشد هیچ ارتباطی نیست " از کتاب ژان کریستف چند بار دیگه باید اینو برا خودم بنویسم ؟ تو راس می گی پسر ، ما به توهّم معتادیم .
20050416
میای چند قدم را بریم ؟ پیاده روهه خیلی کوتاهه . فقط قدّ یه سیگار . خیالت راحت . هر طرف که بچرخی شهرو می بینی . پیاده رو من درست وسطِ شهره . نترس . هیچ اوج و فرودی تو کار نیست . فقط ردیفِ مرتّبِ سنگفرشا . میای کفشامونو در آریم ؟ آخه چند قدم جلوترش . لایِ دو تا موزاییک وا شده . چمن در اومده . می خوای تو ام شصتِ پاتو فرو کنی ؟ یه کوچولو گِل داره . خیسه نه ؟! میای تا دیرمون نشده یه کوچولو بغلت کنم ؟ پیاده رو که تموم شه ، ماشینا تند تند می رن و می یان ، به تنت سابیده می شن .
20050401
سراسرِ یخ بستگیِ شب تنِ برهنه در سکوت پیچیده به تماشایِ تابی از رقص دود استخوان های درد را گرم می کنم . ... سایه نشینِ کنجِ تاریکِ دیوارها تک ستاره ی سرخ این آسمان را پُک به پُک تا سپیده می رسانم .
|
|||