Buddha Box |
|||
|
|
| |
20050330
اعتراف
یواشی در گوشِت می گه : " من درِ ماشینو آروم می بندم . من خودم می دونم که درِ ماشینو آروم می بندم . حتّی وسطش مکث می کنم . درو یه لحظه نیمه باز نگه می دارم . بعد آروم می بندمش . " و صورتشو بینِ گردن و شونه ت قایم می کنه . همه ی تنش می لرزه .
قطره ای از دنیا از ارتفاع بلند می افتد . همین حالا . تمام ذرات تنم به قطره ای اقتدا می کنند . همین حالا . تمام ذرات هستی می افتند . همین حالا .
20050326
صدای نفس هات اینجاست ، گرم و نزدیک به صمیمیتِ تصویرم تویِ شیشه ی اتوبوس ، رویِ پس زمینه ی جاده ی تاریکِ شب .
20050324
I feel I know you
I don't know how I don't know why I see you feel for me You cried with me You would die for me I know I need you I want you To be free of all the pain You have inside You cannot hide I know you tried To be who you couldn't be You tried to see inside of me And now i'm leaving you I don't want to go Away from you Please try to understand Take my hand Be free of all the pain You hold inside You cannot hide I know you tried To feel... To feel...
20050315
20050309
فرو رفته ای ، عمیق عمیق تر از پُک به پکِ سیگار های شبانه عمیق آنچنان که از همه رؤیا ها ، همه خواب های شبانه ام گذشتی . فرو رفته ای و در اعماق در آن نقطه ی هیچ به سکوت نشسته ای .
20050303
گفته بودم . اینقدر صیقل ندهید . برق نیاندازید . دروغ می گویید و برق دروغ هاتان چشم را می زند . دست از این جلا هایِ لعنتی بر نمی دارید ؟ به چشمتان نمی آید ؟ این سطوح صیقلی تان ، برق جلاهایِ لعنتی تان ، زخم سرانگشتان را هزاران باره می شکافد . هِی گفته بودم نسابید اینطور . خون می آید . بگویم ؟ خون که بند آمد ، دروغ می گویم . خوب است ؟ برق می زنم . ببینید چه برقی می زنم ! رویِ پایه بگذاریدم .
|
|||