Buddha Box |
|||
|
|
| |
20040516
Everyone tells me the dark ,
sad one , dark but affectionate . Everyone tells me the dark sad one , dark but affectionate . I'm like the green chile sad one , spicy but tasty . I'm like the green chile sad one , spicy but tasty . Who is me , sad one , sad one , sad one carry me to the river cover me with your wrap , sad one I'm freezing to death I love you , do you want , sad one ? Do you want me to love you more ? If I've already given you life , sad one .
20040505
هوایِ خشکِ اینجا ،
تنِ نازکِ سلّولها را می ترکاند . یکی پس از دیگری . صدایشان را می شنوی ؟ موسیقیِ روزهایِ آفتابی ، که گوش را می خراشد . و ناگهان ، قطره ای در آستانه . لبانِ ترک خورده ام را به هم می فشارم . باران که ببارد ، لجنی از جنازه ها به راه می افتد .
در گودیِ شیارهایِ کهنه ، خونِ تیره خشک می شود .
در تازه تر ها ، خون تازه به راه می افتد . هنوز خنده بر لبانت جان می کند . سالهایِ سال . کهنه ها و تازه تر ها . و تو ، نقش بی سرانجامِ تنت را خیره گشته ای .
20040503
امشب تن تو بر تنم سنگینی می کند .
و حجم خالی شده ی تنت چه بی جان در آغوشم رها شده است . معشوقِ قرونِ مه گرفته و تاریک . معشوقِ بی صدای من . امشب ناله ای حتّی از این بستر بر نمی آید ، که تنِ همیشه تبدارت یخ بسته است . همبستر بی خواهشِ تنهایی ها . روسپیِ عاشقِ من . امشب چگونه در آغوشت کشم ، که نفس های بی رمقت را جان بخشم . چگونه نوازشت کنم ، که این سر انگشتانِ سیمانی ام تنِ نازکت را شیار می دهد . امشب این بستر همه خون است و خاموشی . معشوقِ قرونِ شهوت و جنون . معشوقِ به غارت رفته ی من .
آب که راه می افته رویِ موزاییکا ، بویِ ظهرِ داغِ تابستون قفسه ی سینه شو چنگ می زنه .
شلنگِ آب رو همون جا وسطِ حیاط ولو می کنه و می شینه لبِ باغچه . چونه شو به زانوهاش تکیه می ده و همونطور که با انگشتایِ پاش بازی بازی می کنه ، بهم می گه : " می یای آب بازی کنیم ؟ " همینجوری جمله هه پرت شده . هیچ امیدی نداره که قبول کنم . صدایِ انفجار خنده ی من همه چیزو تو کلّه ش به هم می پاشه . دلشو محکمتر چنگ می زنن انگار . نگاهی به من می ندازه و دوباره به بازیِ انگشتاش ادامه می ده . خنکیِ آب که به انگشتاش می رسه ، اونقده دلش مچاله شده که یهو می زنه زیرِ گریه . اونقدر بلند بلند زار می زنه که من ته مونده ی خنده م وِل می شه و انگار قیافه م می ره تو هم . پاهاش خیسِ خیس شده که با صدایِ گریه ی خودش از خواب می پّره . تمام تنش یخ کرده و اونقدر خالیه که فقط زل می زنه به سقف . مثل همیشه تا نزدیکایِ صبح .
صفحه ی قبل .
سلام ! حالت خوبه ؟! من خوبم . آقاهه . امروز آسفالتایِ خیابونا خیلی مهربون بودن . برکه می گشتم خونه اینو فهمیدم . دقّت که کرده باشی . رنگ هم خیلی زیاد شده . امّا نفسشون گرفته . رنگا رو می گم . من امشب تویِ تختم می خوابم . راستی ! من از این نامه خسته شدم . بقیّه شو نمی نویسم . می خوام برم صفحه ی بعد . صفحه ی بعد . سلام ! سلام ! سلام! سلام ! سلام !
20040501
|
|||