Buddha Box |
|||
|
|
| |
20040227
ببین !
ببین ! با تو ام . می یای بیرون ؟! ببین ! من بلد نیستم چی باید بگم تا بیای بیرون ها . ولی میای بیرون ؟! ببین ! آخه من یه کارایِ بدی کرده م که فقط بغل تو می تونم گریه کنم . ولی تو که همه ش اون تویی . خوب . منم چی کار کنم . وقتی گریه نکنم . هِی دوباره همه چی قاطی می شه . بعدش من هِی بازم کارایِ بد می کنم دیگه . ببین ! می خوای قول بدم ؟ قول مردونه ها . قول می دم دیگه . فقط همین یه بار دارم می نویسم که بیای بیرون . دیگه از اینا نمی نویسم . باشه ؟! می یای ؟! ببین ! آخه تو که نمی دونی من چی کارا کرده م که . من که خودم می دونم چقده بده که . ولی الان بهت نمی گم که . اگه بهت نگم شاید دلت بخواد بدونی اونوقت بیای بیرون . نه ؟! ببین ! خوب آره . من گریه م گرفته . ولی الان گریه نمی کنم که . ایندفه دیگه اونقدر گریه نمی کنم تا خودت بیای بیرون و بغلم کنی . ببین ! تازه بعدشم اگه سیاه شدم و از گریه خفه شدم همه ش تقصیر تو می شه ها . تازه بعدشم همه چی قاطی پاطی می شه . منم هِی باز کارایِ بد می کنم . ولی من که گریه نمی کنم که . اونوقت بازم همه ش تقصیر تو می شه ها . ببین ! آخه چرا هیچی نمی گی . تو که نمی دونی من چی کارا کرده م که . به خدا فقط دیگه تو می تونی بغلم کنی ها . اونقده که بد شده م من . ببین ! ببین ! با تو ام . می یای بیرون ؟! ببین ! من بلد نیستم چی باید بگم تا بیای بیرون ها . ولی میای بیرون ؟! ببین ! خیلی بدجوری همه ش فقط زل زدی به من . ببین ! ببین ! من که گریه م داره می ریزه ولی تو بازم نمی یای بیرون که آخه . ببین ! ببین ! دیگه گریه م ریخت که . ببین ! تو ام نیومدی که . ببین ! نمی خوام باهات قهر کنما . ولی .... می دونی ... خیلی بی معرفتی .
وسطِ خط کشی عابر پیاده یه دفعه وایساد .
پشت سرشو که نگا کرد . یه نخ کاموا درست از پشت پاهاش شروع شده بود و همه جایِ شهر تو خیابونا و پیاده رو ها و لایِ ساختمونا پیچیده بود . از ترس برگشت و دوباره به روبرو خیره شد . چطور از اینهمه گذشته بود ؟!
|
|||