Buddha Box



آرشيو

 



Leila      fadiouth
Elle EST      single tango
Maahi      ایلعاذر
Soroosh      dimonia
sweetcoma      naghmeh
اتاق خودش      هی هی
psycho

20040516

Everyone tells me the dark ,
sad one ,
dark but affectionate .
Everyone tells me the dark sad one ,
dark but affectionate .
I'm like the green chile sad one ,
spicy but tasty .
I'm like the green chile sad one ,
spicy but tasty .
Who is me , sad one , sad one , sad one
carry me to the river
cover me with your wrap , sad one
I'm freezing to death
I love you ,
do you want , sad one ?
Do you want me to love you more ?
If I've already given you life , sad one .
what more do you want ?
Do you want to ki...

azar  ||  09:38

20040505

هوایِ خشکِ اینجا ،
تنِ نازکِ سلّولها را می ترکاند .
یکی پس از دیگری .
صدایشان را می شنوی ؟
موسیقیِ روزهایِ آفتابی ،
که گوش را می خراشد .
و ناگهان ،
قطره ای در آستانه .
لبانِ ترک خورده ام را به هم می فشارم .
باران که ببارد ،
لجنی از جنازه ها به راه می افتد .

azar  ||  22:40


در گودیِ شیارهایِ کهنه ، خونِ تیره خشک می شود .
در تازه تر ها ، خون تازه به راه می افتد .
هنوز خنده بر لبانت جان می کند .
سالهایِ سال .
کهنه ها و تازه تر ها .
و تو ،
نقش بی سرانجامِ تنت را خیره گشته ای .

azar  ||  22:38

20040503

امشب تن تو بر تنم سنگینی می کند .
و حجم خالی شده ی تنت چه بی جان در آغوشم رها شده است .
معشوقِ قرونِ مه گرفته و تاریک .
معشوقِ بی صدای من .

امشب ناله ای حتّی از این بستر بر نمی آید ،
که تنِ همیشه تبدارت یخ بسته است .

همبستر بی خواهشِ تنهایی ها .
روسپیِ عاشقِ من .
امشب چگونه در آغوشت کشم ،
که نفس های بی رمقت را جان بخشم .
چگونه نوازشت کنم ،
که این سر انگشتانِ سیمانی ام تنِ نازکت را شیار می دهد .

امشب این بستر همه خون است و خاموشی .
معشوقِ قرونِ شهوت و جنون .
معشوقِ به غارت رفته ی من .

azar  ||  23:20


آب که راه می افته رویِ موزاییکا ، بویِ ظهرِ داغِ تابستون قفسه ی سینه شو چنگ می زنه .
شلنگِ آب رو همون جا وسطِ حیاط ولو می کنه و می شینه لبِ باغچه .
چونه شو به زانوهاش تکیه می ده و همونطور که با انگشتایِ پاش بازی بازی می کنه ، بهم می گه : " می یای آب بازی کنیم ؟ "
همینجوری جمله هه پرت شده . هیچ امیدی نداره که قبول کنم .
صدایِ انفجار خنده ی من همه چیزو تو کلّه ش به هم می پاشه .
دلشو محکمتر چنگ می زنن انگار .
نگاهی به من می ندازه و دوباره به بازیِ انگشتاش ادامه می ده .
خنکیِ آب که به انگشتاش می رسه ، اونقده دلش مچاله شده که یهو می زنه زیرِ گریه .
اونقدر بلند بلند زار می زنه که من ته مونده ی خنده م وِل می شه و انگار قیافه م می ره تو هم .
پاهاش خیسِ خیس شده که با صدایِ گریه ی خودش از خواب می پّره .
تمام تنش یخ کرده و اونقدر خالیه که فقط زل می زنه به سقف .
مثل همیشه تا نزدیکایِ صبح .

azar  ||  23:17


صفحه ی قبل .

سلام !
حالت خوبه ؟!
من خوبم .
آقاهه .
امروز آسفالتایِ خیابونا خیلی مهربون بودن . برکه می گشتم خونه اینو فهمیدم .
دقّت که کرده باشی . رنگ هم خیلی زیاد شده . امّا نفسشون گرفته . رنگا رو می گم .
من امشب تویِ تختم می خوابم .
راستی ! من از این نامه خسته شدم .
بقیّه شو نمی نویسم .
می خوام برم صفحه ی بعد .

صفحه ی بعد .
سلام ! سلام !
سلام!
سلام ! سلام !

azar  ||  23:11

20040501

اینجا چقده قاطی پاطیه .
شلوغ .
درهم .
ببین . من می ترسم .
فقط بهم بگو
ما داریم چی کار می کنیم ؟

azar  ||  19:26

This page is powered by Blogger. Isn't yours?