Buddha Box



آرشيو

 



Leila      fadiouth
Elle EST      single tango
Maahi      ایلعاذر
Soroosh      dimonia
sweetcoma      naghmeh
اتاق خودش      هی هی
psycho

20031225

خاطره ی تماسّ ارواحی که یکدیگر را لمس کرده و در میانِ انبوهِ اشکالِ زود گذر یکدیگر را شناخته اند ، هرگز زدوده نخواهد شد .
------------
دردهایِ حقیقی بظاهر آرام اند و در بستر عمیقی که برایِ خود درست کرده اند گویی به خواب رفته اند ، ولی هم چنان روح را می خورند .
------------
بیشتر مردم به اندازه ی کافی نیرویِ زندگی ندارند تا خود را به تمامی وقفِ یک سودا کنند . وجودِ خویش را با خسّتی احتیاط آمیز صرفه جویی می کنند از هر چیزی اندکی هستند امّا هیچ چیز به تمامی نیستند . آنکس که در هر کاری که می کند ، در هر رنجی که می برد ، در هر چه دوست دارد و هر چه دشمن دارد ، بی حساب از خود مایه می نهد ، آن کس اعجوبه است . شور سودایی ، همچون نبوغ در شمار معجزه است .
------------
هر عظمتی خوب است و نهایتِ درد به رهایی می انجامد !
------------



اینا هیچ کدومش نوشته یه خودم نیستا ! من از این حرفای گنده ی معنی دار بلد نیستم !

azar  ||  15:35


هنوز برف هم نباریده بود آن شب
و من پشتِ پنجره ای با گوشه هایِ قائمه
دخترکِ بی رویا را دیدم
که لبانِ نازکش از سرما می سوخت .

azar  ||  15:30

20031222

ول کن دیگه . بذار دیگه می خوام ، فقط همین یه بار ، ساکت نشسته باشم .
فرقی نمی کنه .
چه وقتی یهو جادّه رو بی خیال می شی و برمی گردی نگام میکنی . چه وقتی که میای توی اتاق و یه بند حرف می زنی تا نگام نکنی .
هر وقتی می یای و می ری ، هر وقتی می بینی منو . حتّی اگه یه وقتی صدام کنی .
می خوام ساکت نشسته باشم .
ول کن دیگه . دارم همه ی این رَجو از اوّل می بافم .
دیگه همه رو زیر ببافم .

azar  ||  22:16

20031220

..... انتظار داشتی چی بنویسم ها ؟! .....

وَر می رم . اینقدر باهاش ور می رم تا یه رگه هایی از اون حسّ لذّت جریان پیدا کنه . حالا شروع می شه . ذرّه ذرّه همه چیز که کنار هم می شه ، من بیشتر و بیشتر و سریعتر ور می رم باهاش . جایی که دیگه چیزی حس نمی شه جز اون لذّتی که داره مچاله م می کنه ؛ بالاخره کلمات میان . وحشی .
انزالی کوتاه در اوج لذّت . جایی که همه ی تن خالی شده م برایِ لحظه ای فقط یکیه . سراسر یکی .
کلمات مثل سیلی فرو می ریزند و فروکش می کنند .
رخوت .
من جلویِ کاغذم نشسته م . کلمات پشتِ اشکها تار می شوند .
" کثافت ! کثافت ! تو فقط معتادی ! "
سیگار . یه پک سیگار می خوام .

..... دیگه دست از سر من بردار . خسته ام . می فهمی ؟! می فهمی ؟!
تو فکر می کردی من حالم خوبه نه ؟! .....

azar  ||  21:48


جسمم رو به من برگردونید . شکنجه ی این آوارگی بی انتهایِ روح از توانم خارج می شود .
جسمم رو به من برگردونید .
بگذارید برایِ لحظه ای اینجا احساس تعلّق کنم .
آهای !
جسمم رو به من برگردونید .

azar  ||  00:28

20031217

وقتی می گفت که همه ش می خوابه . که هوایِ ابری افسرده ش می کنه ، یاده این چهارمیه افتادم یهو . . .


4

سه روزه پشتِ سر هم کلّمو از رو بالش بلند می کنم و از زیراین پتو نرمه خودمو می کشم بیرون .
سه روزه که تا از تخت می یام پایین ، راهمو می گیرم و مستقیم می رم . یه در اون روبروست . همیشه بوده .
دستمو به دیوار اتاقه می چسبونمو و دمپایی هارو لخ لخ رو زمین می کشم .
سه روزه که اونقدر دیوارا یخه و موزاییکا خاکستری که دیگه به دَره نمی رسم . یه جایی همونجا هیکلمو ولو می کنم و یه سیگار روشن می کنم .
سه روز لعنتیه که یه جایی وسطایِ این دیوار لعنتی ، لم می دم و تا نزدیک صبح سیگار پشتِ سیگار .
سه روز لعنتیه که دم صبح با جون کندن می خزم لایِ پتو نرمه و یکی دیگه می شمُرم . حالا دیگه می شه روز چهارم .
اَه ! لعنتی !

azar  ||  20:46


گوشه ی گوشه ، دقیقاً تویِ کنج می شینم .
یه ضربدر با گچ رویِ زمین کشیده م .
درست همونجا که نشستی . همونجا که زل زده بودی و خندیده بودی .
حالا یکی ام از همونا اینجا می کشم .
همین جا که دلم درد گرفته و زانوهامو بغل کرده م .
بعدش دیگه می خوام تمام روز و تمام شب هِی خط بکشم .
خطّایِ گچی . از این یکی به اون یکی .
هِی ! اینجا دیگه فقط اتاق نقاشی خودمه .

azar  ||  20:44

20031209


شاید تنها نتیجه ی یه کلاس خواب آور دو ساعته . صبح یه سه شنبه از همه ی سه شنبه ها همینه نه !!
چیزی شبیه یک هذیان در خواب و بیداری !



آروم از پلّه ها می یام بالا . سبز شفّافِ حیاط جایی ته نشین می شه و بویِ چوبِ خیس رویِ خطّی ممتد ادامه داره .
کنار صندلی ، درست وسطِ اِیوون وایسادی .
نگاهِ کوتاهت عبور می کنه .
سه بار صدا می کنی رویِ چوب هایِ کف .
قژ ، قژ ، قژ و سکوت .
تکرارت می کنم . بی صدا .
حالا صندلی مخمل پوش نرم تر از تو ، منو فرو می بره .
کلمات از جایی بی هوا فرو می ریزن .

_ بالاخره چند بار می خوای بیای هِی بشینی این رو ؟

خیره شدی . به من نه . به مخمل صندلی .
لبام می لغزن .

+ 1بار ، 5 بار ، 2 بار ، 3 بار ؛ آهنگت رو می شنوی ؟

امّا کلمات بی صدا مونده ن . و نگاهم گیر افتاده .
لخت و رنگ پریده . یه جفت پا رویِ چوبا .
انگشتایِ یخ کرده ی پامو تو مخمل فرو می کنم .
باز صدا می کنی . قژ ، قژ ، قژ ، قژ ، ....
خاکستر سیگار رو بی هوا ردّپا می ذاری .
سبز شفّاف حیاط سر ریز می کنه .

azar  ||  22:35


از اونجا که دیروز روز بودا بود امّا هیچکی ما رو تحویل نگرفت . ما هم کم نمی یاریم و خودمون کلّی به خودمون تبریک می گیم و جشنم می گیریم تازه !!
انگلی هم می رقصیم تازه !
ها .. ها .. اوووووو ...
ایه ... اییییییه .. هاه ... هه ..

خلاصه ش اینکه به خودمون حال دادیم !

azar  ||  22:34

20031207

آبه ریخت . با همون صدایِ شر شر ریز آبخوریِ پارک .
اوّلاش فقط یه صدا بود . یه صدا که یه آهنگی داشت .
آهنگی که تهش انگار یه دردی داشت ولی خوشگل بود .
یه چند وقتی که گذشت ، خوب که گوش می دادی ، آهنگه یه چیزاییش عوض شده بود .
نگا که می کردی ، آبه همونجور می ریختا ، امّا اون پایین یه گودیِ کوچولو ساخته بود .
یه فرورفتگی .
آهنگه می زنه هنوز و تهش انگار ...
خوب . دیگه یه وقتایی که گوش کنَمِش، دو تا دستام از انگشتا تا اون بالا تیر می کِشن .
حالا همه ش همینه .
قطره به قطره ش .

azar  ||  08:12

This page is powered by Blogger. Isn't yours?