Buddha Box



آرشيو

 



Leila      fadiouth
Elle EST      single tango
Maahi      ایلعاذر
Soroosh      dimonia
sweetcoma      naghmeh
اتاق خودش      هی هی
psycho

20031031

بویِ آبِ دهن سگ ، اتاق رو پر کرده . قفسه هایِ خالی رو بو می کشه .
عرضِ اتاق رو می یاد و می ره . انگار که دنبالِ کلمات باشه تا چیزی رو بگه .
پتو رو می کشم رویِ سرم و قایم می شم . کلفت و گرمه . گریه سر می گیره .
چند لحظه ای به صدام گوش می کنم . غریبه .
بلند که می شم ، رفته . بویِ آبِ دهنش رو جا گذاشته .
دلم از درد به هم می پیچه .
پتو رو رویِ دماغم می کشم و به قفسه ها خیره می شم .
همه چی سر جاشه . همونطور خالی که بود .

azar  ||  19:51

20031030

سفیدیِ پرده ها تکرار می شود
چین به چین
انگار که تا اَبد .
خاکستر سیگار قد می کشد
پُک به پُک
از لایِ انگشتانت .
درد و آواز به سکوت می رسند
شب به شب
در تقاطع این دیوارها .
سقف پایین آمده است
تا بر شانه هایت بیارامد .
گامهایِ لرزانم
این توازنِ آرام را می آشوبند
بی هوا .

azar  ||  21:57

20031027


خودشو آروم از دایره هه کشید بیرون .
پاشم جمع کرد تا نوکِ کفششم بیاد اینطرفِ خطِ گچی !
اون تو خالی شد یهو .
دایره ی گچی خالی .
گریه ش می گرفت انگار .
روسریِ خاکی شو باز کرد و تو دستاش مچاله کرد .
درست وسطِ دایره هه افتاد رویِ خاک .
لبخندِ محوی صورتشو گرفت .
پشتِ سرش ، بلوز و شلوار و کفشا و ...
یه کُپّه انگار از همه ی چیزایی که داشت .
وسطِ دایره ی گچی ، رویِ خاک .
گریه انگار که هر لحظه سرازیر بشه . پلکاشو فشار داد .
انگشتاشو جمع کرد . مشتِ خاک رو آورد بالا .
دونه هایِ خاک رویِ کُپّه هه پخش شد .
یه مشتِ دیگه . و یکی دیگه پشتِ سرش و ...
خاک دیگه رویِ همه چی رو پوشونده بود .
حتّی خطِ گچی دایره هم جا به جا گم شده بود زیر خاک .
وسطِ دو تا گودالِ دو طرفش ، جابجا شد و به تلّ خاک خیره شد .
اشکها انگار که آزاد شده باشن ، پشتِ هم ، فرصت ندادن دیگه .

azar  ||  10:49

20031012

- تو برو بشین همونجا روی صندلی . یک کم که نگاهت کنم شروع می کنم .
• فکر می کنی چند صفحه ام ؟!
- نمی دونم ! ولی کلمات رو ریخته م تا همه دم دست باشن . کاغذم اینجا !

اوّلین کلمات رو که می چینی ، انگار که غارت شده باشم ، لخت می شم . می خوام مچاله بشم . می ترسم !
تو غنایمت رو بر روی کاغذ دست کاری می کنی و لبخند می زنی .
لاشه ای از من روی صندلی نشانده ای .
بوی من که اتاق را پر کند نگاهی هم به صندلی نمی اندازی . کاغذ را با غنایمت بغل می کنی .
کمی دورتر پیرهنت را می تکانی . بوی لاشه ام هم پاک می شود .
نیمکت خالی !

- برو بشین اونجا رو نیمکت . خیلی طول نمی کشه .
+ ....

azar  ||  08:34


روزها مرا از آسمان ببارید . تا در تمام زمین جاری شوم . تا قطره قطره به عمق خاک نفوذ کنم .
و در آن عالم زیرین ، در تاریکی شب دوباره به هم بپیوندم .
تا روزها و روزها ، بارها و بارها مرا از آسمان ببارید .

azar  ||  08:33

20031009

" تراژدی نزدیکی جنسی ، بکارت ازاله نشدنی روح است . "

azar  ||  22:21


خوب بابا نمی دونم چیه که ؟
فقط یه چیزی یه جایی هست که تو گلوی من گیر کرده انگار . نه گریه م می یاد ، نه می تونم بخندم . نه ...
اون روزم که گفته بود : " بودا همه ش دروغ شده ، انگار همه تماشاچین و اون فقط بازی می کنه ! " من فقط نگا می کردم . قبل تر از اون حتّی یه چیزی این تو گیر کرده بود !
آدما مگه غیر از تماشاچی اند ؟!!
جون می کنم و دست و پا می زنم تا کمتر بازی کنم ولی مگه ما دست از تماشا کردن هم بر می داریم ها ؟؟!
مگه از من بازیگر نمی خوان ها ؟! وقتی از درد مچاله شده بودم و آدما رو می ترسوندم ، کسی از این حرفا نزد که !
همیشه از این لحظاتی که وسط می مونم بیشتر از هر لحظه یی تو زندگی م ترسیده م !
چقده قاطی پاطی شده م من که سرو ته نوشتمم نمی فهمم خودم !

azar  ||  00:04


" ای مسلمانان ، داد مرا از خدا بستانید ،
نه مرا با جان آسوده می گذارد تا بدان دلبسته شوم
و نه مرا از نفس جدا می سازد تا از آن وارسته گردم
این عشوه و نازی ست که من توان برداشتنش را ندارم ! "

اینو امروز برام نوشت !
داشت حلّاج می خوند !
همین یکی اگه نبود من چه غلطی می کردم ؟؟!

azar  ||  00:02

20031007

صدای ساییده شدن لحظات به تن من .
ذرّاتی که بی گناه فرو می ریزند .
غباری غلیظ در آغوشم می کشد .
تصویر تو را گم می کنم !

azar  ||  00:25

20031006

خوابم نمی بره !
اینجایی که من وایسادم بدجوری باد میاد !
نمی دونم چرا ولی امشب فقط دلم می خواد بشینم یه گوشه و به حال خودم گریه کنم .

تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی

می دونی ! گاهی از آدما می ترسم . از خودم بیشتر از همه . دلم می خواد برم یه جایی گم و گور بشم که هیچ آدمی نباشه .
گاهی از حرف زدن خودم . از نوشتنمم می ترسم . حس می کنم حرف زدن ما آدما با هم فقط به این درد می خوره که بفهمیم چقدر تنهاییم و بیشتر و بیشتر توی سیاه چاله ی خودمون فرو بریم .
از این همه دیواری که همه ش باید پشتشون بشینم می ترسم .
خالی می شم . اونقدر که همه ش دروغ می شم .
بعدش که می شینم تا برای خودم گریه کنم بازم می ترسم . می ترسم منم برم تو سیاهچاله ی خودم و دیگه نیام بیرون .
فقط دلم می خواد تنهایی برم وسط برفا اونقدر توی برف راه برم که از خستگی بیافتم و زیر بارش برف برای همیشه بخوابم .

azar  ||  03:51

20031005

ثانیه های خسته و مضطرب
ثانیه های عبور پی در پی
ثانیه های سرگردان در دایره ی قسمت های معیّن
ثانیه های تکرار و تکرار و تکرار
ثانیه های تولّد تکرار های نو

من و تو در این سرزمین چه می کنیم ؟

azar  ||  11:14

20031003

می دونی دیروز مهرگان بود ؟؟!!
می دونی که میشه چند لحظه رو از همه ی دنیا دزدید ؟!
و من دیروز می دزدیدم ! از همه ی دنیا ! حتّی از زمان و مکان !
می دونی من چی بودم ؟!
http://www.ayene.org/ava.htm
همین شعره !
شاید من همین شعره بودم !

azar  ||  23:56


امروز بعد از مدتها دفترای قدیمم رو پیدا کرده بودم !
ورق می زدم ! تصاویر گاهی اونقدر هجوم می آوردن که برای نفس کشیدن دفترو می بستم !
یه صفحه شو اینجا می نویسم ! نمی دونم چرا ؟!


جمعه 4/8/1380

حدود یک هفته برات ننوشتم . یک هفته ی مبارزه ی سخت .
یک هفته ی سؤال و سؤال و سؤال و بدون جواب .
دوباره صدای نوار اتاقو پر کرده و من در بین افکار دست و پا می زنم .
فرنگیس ! خیلی تنهام و سرما بی رحمانه بر دستان یخ بسته حکم فرماست .
فرنگیس ! هر چی تلاش می کنم فایده ای نداره . انگار از چیزی فرار می کنم که به من چسبیده . و تنهام .
من اون ماهی تنها هستم که آبی بی کران دریا رو اسارتی بی انتها می دونه .
ماهی تنهایی که می دونه دریا بی کرانه . امّا زندانیه این بی کرانه .
ماهی دیوونه ای که گردش آب توی آبششهاش تمام بدنش رو می سوزونه .
ماهی دیوونه ای که آب زلال دریای بی کران مثل آتیشی اونو از درون می سوزونه .
ماهی غریبه ای که هوای صاف رو از پشت پرده ی آبی دریا تماشا می کنه و آرزوی نفس کشیدن هوای خنک تمام دنیای اونه .
ماهی دیوونه ای که می دونه که هوای خنک ساحل رو چند دقیقه بیشتر تاب نداره امّا زلال آبی دریا هم آتیشیه که می سوزونَدِش .
کاش می تونستم از اینجا فرار کنم .
کاش کسی بود ....



بازم شاید فقط همین !!

azar  ||  23:54

20031001

Let's be alone together .
Let's see if we're that strong .
Let's do something crazy ,
something absolutely wrong .
While we're waiting ,
for the miracle to come .

فکر می کنی چقده دیگه برای این وقت دارم ؟؟! فکر می کنی به اندازه ی کافی خطرناک بوده م ؟!
اون روزایی که من گناهکارترین دختر دنیا بودم یادته ؟؟! هیچوقت دیگه به اندازه ی اون روزا احساس نفس کشیدن نکردم ! چرا ؟؟!

azar  ||  11:14

This page is powered by Blogger. Isn't yours?